کتابخوانی و اخلاق
در یادداشت قبلی «رمان بخوانیم که چه» گفتیم که آنهایی که کتاب (به ویژه رمان) می خوانند غالباً انسانهای بهتری هستند. و این بهتر بودن را اخلاقی تر زیستن تفسیر کردیم.
وقتی این متن را می نوشتم سوالی در ذهنم نقش بست که ایدۀ یادداشت دیگری شد. «چرا برخی از آنهایی که خیلی هم اهل رمان هستند نمی توانند دیگران را درک کنند و اخلاقی هم نیستند؟ چرا رمان آنها را اخلاق مدار نکرده است؟»
به این پرسش پاسخهای متعدد می توان داد:
یکی اینکه کسانی که اهل رمان هستند اما اخلاقی نیستند اگر «اهل رمان خواندن» نبودند، به مراتب بدتر و بی اخلاق تر از آنچه هستند می بودند.
دیگر آنکه توانایی درک دیگران و اخلاقی بودن، تابع قاعدۀ همه یا هیچ نیست. یعنی اینطور نیست که کسی یا کاملاً اخلاقی است یا کاملاً بی اخلاق است. کسی یا کاملاً دیگران را درک میکند یا اصلاً دیگران را درک نمیکند. هر کسی تا اندازه ای میتواند دیگران را درک کند و تا اندازه ای اخلاقی باشد. مثلاً، مَردها نمیتوانند زنها را «کاملاً» درک کنند و فقط «تا اندازه ای» میتواند زنها را درک کنند (و البته، برعکس!) و رمان خواندن باعث میشود که این اندازه بیشتر و بیشتر شود. رمان خواندن «قدرت تخیل» آدم را زیاد میکند و «تخیل قوی» کمک خواهد کرد خودمان را جای دیگران بگذاریم و آنها را درک کنیم. پس رمان خواندن به ما امکان میدهد دنیا را از چشم دیگران ببینیم.
وانگهی، شاید، اصلاً کسانی که به نظر ما بی اخلاق میرسند به نظر خودشان یا دیگری خیلی هم با اخلاق باشند. باید ببینیم منظورمان از بااخلاق بودن چیست؟ و بر اساس چه متر و معیاری فردی را با اخلاق یا بی اخلاق برچسب گذاری می کنیم؟