×

تئوری انتخاب

| ۲۷ مهر، ۱۳۹۹

کتابهای روانشناسی خوب کم یابند. اما گاهی کتابی پیدا میشود که نسبتاً عمیق و مؤثر باشد. کتاب «تئوریِ انتخاب» (نوشتۀ ویلیام گِلَسِر) اینطور است.

ما هرچند وانمود میکنیم خوشبختیم، معمولاً، یا لااقل بعضی وقتها، احساس بدبختی میکنیم. و دیگری را علت بدبختی خودمان میدانیم و سعی میکنیم او را، با تهدید یا تطمیع، مجبور کنیم که مطابق میل ما رفتار کند تا ما خوشبخت شویم. اما غالباً در این کار موفق نمیشویم و بازهم بیشتر احساس بدبختی میکنیم.

«تئوریِ انتخاب» به ما میگوید که هیچکس نمیتواند ما را بدبخت یا خوشبخت کند. ما هم نمیتوانیم کسی را بدبخت یا خوشبخت کنیم. «هر کس فقط میتواند خودش را بدبخت یا خوشبخت کند!» این تئوری البته تأثیر عوامل بیرونی (محیط یا دیگران) را در بدبختی یا خوشبختی ما انکار نمیکند، بلکه تأکید میکند که ما قربانی محیط یا دیگران نیستیم و در هر وضع، خودمان میتوانیم انتخاب کنیم که بدبخت یا خوشبخت باشیم.

«تئوریِ انتخاب» چرایی و چگونگی «رفتار» ما آدمها را توضیح میدهد.

«رفتار» یعنی هر آنچه ما انجام میدهیم: خواندن همین یادداشت یک رفتار است، غذا خوردن یا خوابیدن یا سکس یک رفتار است، دعوا کردن یک رفتار است، خلاصه، هر چیزی که از ما سر میزند یک رفتار است. و هر رفتار ما هدفی دارد. و هدف هر رفتار ما رفع یک یا چند نیاز اساسی ماست. و بر اساس این تئوری، «نیازهای اساسی» ما عبارت است از:

  1. نیاز به بقا (زنده ماندن)
  2. نیاز به عشق (دوست داشتن و دوست داشته شدن)
  3. نیاز به قدرت (پیشرفت)
  4. نیاز به آزادی (ابراز آزادانۀ خود)
  5. نیاز به تفریح (انجام کار لذتبخش)

هر آنچه، از لحظۀ تولد تا مرگ، انجام میدهیم برای رفع یک یا چند نیاز اساسی خودمان است. هر وقت که احساس خوبی داریم، یک یا چند نیاز اساسی ما رفع شده است. و هر وقت که احساس بدی داریم، یک یا چند نیاز اساسی ما ارضا نشده است. مثلاً، بَعد از غذا خوردن …. (چون «نیاز ما به بقا» رفع شده) احساس خوبی داریم یا بَعد از شنا کردن یا فیلم دیدن (چون «نیاز ما به تفریح» ارضا شده) احساس خوبی داریم. یا با دریافت یک هدیه خوشحال می شویم چونکه نیاز به عشق [دوست داشته شدن] ارضا میشود.

شدت هر یک از این 5 نیاز اساسی در آدمهای مختلف تفاوت دارد. مثلاً، شدت «نیاز به عشق» غالباً در زن ها بیشتر است و«نیاز به قدرت» غالباً در مردها بیشتر است. همچنین در میان افراد با سن، خلق‌وخو،  تربیت و….

حال، باید دانست که این 5 نیاز اساسی ازطریق «خواسته ها» ی ما ارضا میشود.

«خواسته» یعنی روش عملی ما برای رفع نیازمان. مثلاً، همۀ ما برای زنده ماندن به غذا نیاز داریم اما یکی کوکوی سبزی میخواهد و دیگری چلومرغ میخواهد. نیاز عمومی است اما خواسته شخصی است.

حالا، با توجه به این توضیحات، «تئوریِ انتخاب» به ما میگوید که ما فقط میتوانیم «رفتار» خودمان را کنترل کنیم. پس، نباید سعی کنیم دیگری را، با تهدید یا تنبیه یا تطمیع، مجبور کنیم که مطابق «خواستۀ» ما «رفتار» کند. دیگری فقط میتواند به ما «اطلاعات» بدهد (ما را به انجام یک «رفتار» دعوت کند). ما خودمان «انتخاب» میکنیم که با آن اطلاعات چطور برخورد کنیم (چطور رفتار کنیم).

یک مثال. مثلاً، شما چیپس و پفک خریده اید و وقتی همسرتان آنها را میبیند میگوید که «این آت آشغالها چیه؟! بازهم که آشغال خریدی!» حال، شما هستی که انتخاب میکنی چطور رفتار کنی (چطور با این اطلاعات برخورد کنی):

  1. میتوانی شروع کنی گریه کنی و به خودت بگویی چقدر بدبختی!
  2. میتوانی چیزهایی را که خریده ای بکوبی توی سر همسرت و فحش بدهی بهش!
  3. میتوانی اعتنا نکنی به حرفش و چیزهایی را که خریده ای بگذاری توی کابینت.
  4. میتوانی بگویی «از حُسن نظرت ممنونم! اینها را با پول خودم برای خودم خریدم. تو اگر دوست نداری، نخور عزیزم!» و خندان شروع کنی به چیپس و پفک خوردن!

و بنابر این، شما خودتان انتخاب میکنید که خوشحال (گزینۀ 4) یا بدحال (گزینۀ 1 و 2) بشوید.

نکتۀ مهم و آموزنده این است که ما (چون نمیتوانیم رفتار دیگری را کنترل کنیم) باید از شکایت و گلایه و ناله و این نوع کارها، که هیچ فایده ای ندارد، خودداری کنیم و بجای این عادتهای واقعاً بد، سعی کنیم دیگری را حتی الامکان بپذیریم و با او مذاکره کنیم و خودمان نیز به نحوی مؤثر رفتار کنیم.

پی نوشت 1. هر وقت که احساس بدی داریم، یعنی یک یا چند نیاز اساسی ما ارضا نشده است. پس برای رفع آن اولاً باید ببینیم که کدام یک از این 5 نیاز اساسی رفع نشده و ثانیاً بدانیم برای رفع آن نیاز چه کاری میتوانیم انجام بدهیم.

پی نوشت 2. اگر این رویکرد و مطلب را پسندیدید، حتمن این ویدیو از مترجم کتاب (دکتر علی صاحبی) را هم ببینید.

تگ‌ها:
دیدگاه‌ها (0)

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

*

×